۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

زرشک (2)

بسیاری از رفتارهایی را که از بسیجی ها سر می زند می توان به عنوان یک ناهنجاری تلقی کرد. چرا که غالباً این رفتارها در مغایرت با عقاید و پذیرش های عمومی جامعه پیرامون آنها صورت می گیرد و البته نمی توان یک منطق و عقلانیت را پشت سر این رفتارها قرار داد. در نظر بگیرید در جامعه ای که در خیابا نهای آن به هیچ وجه به قوانین راهنمایی و رانندگی احترام گذاشته نمی شود، فردی خود را به رعایت این قوانین بسیار ملزم بداند. در این حالت اگرچه رفتار او در مغایرت با عرف جامعه است اما با منطق و عقلانیت مطابقت بسیار دارد در حالی که در مورد کنش های بسیجی وار این قضیه صادق نیست.
به یاد دارم که در دورانی که در تبریز بودم رفتارهای بسیجی های ناهنجار آن دیار با دیگر بسیجیان ناهنجار کشور متفاوت بود. اگر در تهران تجمع بسیجی ها مقابل سفارت بریتانیا متداول باشد در تبریز تجمع این گروه مقابل قنسولخانه آذربایجان کاری مرسوم است. اگر ارگان مطبوعاتی طیف بسیجی های ناهنجار در تهران یالثارات بود در تبریز این گروه بیشتر به هفته نامه میثاق نزدیکتر بود. اگر تخصص بسیجی های تهران در سرکوب تظاهرات و جنبش های اصلاح طلبانه و ضد ولایی بود دوستان تبریزی آنها در خاموش کردن حرکت های هویت طلبانه تجربه داشتند.
شاید اگر کسی بدون نگاه کردن به عنوان نشریه میثاق مطالبش را می خواند گمان می کرد که مشغول خواندن یکی از نشریه های داخلی حزب پان ایرانیست است. و یا اگر کسی تجمع بسیجی ها مقابل قنسولخانه آذربایجان در تبریز را می دید و شعارعای آنها را می شنید ممکن بود آنها را به احزاب ملی و پان ایرانیست نسبت دهد که اندکی در اصلاح محاسن خود قصور کرده اند. رفتار پان ایرانیستی در تبریز به یقین یک عمل ناهنجار محسوب می شود که بسیجیان بخش عمده ای از این نوع رفتار را بر عهده داشتند.
مطمئناً برخوردهای آشکاری که توسط این گروه با معترضین سال هشتاد و هشت تهران صورت گرفت و یا همین قضیه اشغال سفارت انگلیس نیز از نظر هر منطق عقلانی به عنوان یک رفتار ناهنجار تحلیل می شود.
اما این رفتار ناهنجار از سوی چه کسانی است؟ بخش عمده این افراد همانند بسیاری از مردم جامعه در یک خانواده معمولی به دنیا آمده و رشد کرده اند و در همان محیطی قرار داشته اند که بسیاری از مردم در همان محیط زندگی کرده اند. پس چرا این رفتار ناهنجار از آنها بروز کرده است؟ نمی دانم چرا ناخواسته وقتی که می خواهم به این سوالی که در ذهنم شکل گرفته پاسخ دهم به یاد سرگذشت جنبش پیراهن مشکی ها در ابتدای قرن گذشته میلادی در ایتالیا می افتم. جنبشی که در نهایت منجر به قدرت رسیدن موسیلینی شد. در حقیقت می توان جنبش پیراهن مشکی و روی کار آمدن موسیلینی در ایتالیا را حاصل معضلات اجتماعی و اختلافات گسترده طبقاتی هم از نظر اقتصادی و هم از نظر فرهنگی دانست. به نظرم در ایران نیز همین مشکلات اجتماعی و اقتصادی گسترده موجب به وجود آمدن این طیف ناهنجار شده است. در حقیقت وقتی فرد در زندگی خود با این اختلافات و تناقضات اجتماعی مواجه می شود در تدوین هویت و جایگاه اجتماعی خود دچار نوعی بحران هویت می گردد که این بحران هویت فرد را به سمت رفتارهای ناهنجار سوق می دهد. نقطه ای که باید به آن توجه بیشتری داشت حضور مذهب به عنوان یک واقعیت انکارناپذیر در جامعه ایرانی است. فی الواقع مذهب موجب عمیق تر شدن بحران اجتماعی و هویتی و ایجاد یک نوع فاصله طبقاتی دیگر می گردد. به این دلیل که فرد از طرفی با جریان گسترده آموزه های مذهبی مواجه است و از طرف دیگر با بخش مذهب گریز و ضد دین جامعه مواجه است که نتیجه ای جز بزرگتر شدن بحران هویتی نخواهد داشت. در این میان اگر تشکیلاتی با تکیه بر اصول مذهبی و ایدولوژیکی تشکیل شوند می توانند با تکیه بر همین بحران هویتی به جزب نیروهایی اقدام کنند که در آینده از انجام هر عملی به نفع آن سازمان فروگذار نخواهند بود. البته بررسی دقیق لایه های اجتماعی این طیف کاری بسیار پیچیده است.
زمانی که در خدمت سربازی و در پلیس راه بودم یک بار با یک راننده خودرو پژو پرشیا برخورد نمودم که می شد به راحتی با نگاه کردن به نحوه اصلاح محاسن و بستن دکمه یقه پیراهنش، تفکرات و عقایدش را شناسایی کرد. این راننده نوزده ساله فاقد گواهینامه بود. لذا پس از مباحثه فراوان با راننده خودرو وی را توقیف کردم. دو روز بعد که برای تحویل خودرو مراجعه کرد دیالوگ جالبی اتفاق افتاد. راننده 19 ساله گفت که ما بسیجی ها نیاز به گواهینامه نداریم چون ما قادریم هر اراده ای را که داریم انجام دهیم و اگر اراده رانندگی کنیم بدون اینکه آموزش ببنیم و گواهینامه بگیریم می توانیم پشت فرمان بنشینیم. از او پرسیدم چه کارهای محیرالعقول دیگری را اراده کرده و انجام داده اید؟ بسیجی نوزده ساله گفت دوستان ما اراده کردند و رفتند روی ناو هواپیمابر امریکایی نوشتند الله اکبر و سالم برگشتند.
افسر با سابقه کادری که این گفتگوی ما را می شنید به جوان بسیجی گفت: این حرف های شما مرا یاد دوران جبهه انداخت. جوان بسیجی پرسید: چطور؟ افسر کادری با لبخند جواب داد: بار اول که من جبهه رفتم داوطلبانه رفتم و چون خیلی کم سن و سال بودم و کاری از دستم بر نمی آمد شغل شریف زرشک پاک کردن را بر عهده من گذاشتند. بسیجی نوزده ساله پرسید: خب این چه ربطی به اراده بسیجی ها دارد؟ افسر جواب داد: هیچ فقط آن موقع در منطقه عملیاتی مرز ایران و عراق برای بالا بردن روحیه برادران بسیجی تابلو زده بودند کربلا 5 کیلومتر که برخی از برادرها که در اصطلاح نخاله نامیده می شدند زیر این تابلوها می نوشتند زرشک که مسئولیت پاک کردن این زرشک ها با من بود!

هیچ نظری موجود نیست: