۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

چرا ننوشتم؟
ننوشتن به سختی نوشتن
آخرین بار که نوشته ای را در وبلاگ قرار دادم به شش ماه قبل بر می گردد. در این مدت هرگاه که می خواستم برای نشر در وبلاگ چیزی را بنویسم، آن چه که حین نوشتن ذهنم را مشغول می ساخت، بیشتر عواقب نوشتن بود نه موضوع نوشته
خود چنین مسئله ای را مولود وضعیتی می دانم که در آن قادر به تشخیص این نکته نبودم که نوشتن ارجح تر است یا ننوشتن. زمانی که خواستم از دوستی بنویسم و آن گونه که او را شناخته ام مکتوب سازم، نه به دوستم که بیشتر به این مسئله مشغول بودم که بازگویی ابعاد شخصیتی وی از نگاه من، چه تأثیری در نگاه "دیگران" نسبت به او و نسبت به خود من دارد و چون از بینش آن "دیگران" بی خبر بودم، به نتیجه ای نمی رسیدم و قلم بر زمین می گذاشتم
هرگاه تصمیم داشتم از واقعه ای بنویسم که همه دوستانم از آن سخن می گفتند، آن چه در ذهن من بود تلقی آن "دیگران" از نوشته ام بود و این که مصداقش از نظر آن "دیگران" چیست؟
در حقیقت وقتی به آن "دیگران" می اندیشیدم ننوشتن را به نوشتن ترجیح می دادم. ننوشتنی که سخت تر از نوشتن بود. چه نوشتن زمانی است که اندیشه به نتیجه ای رسیده و مطالعه ثمری داده است اما ننوشتن در اثر عدم نتیجه و دغدغه فکری است که سرانجامی نمی یابد. با هر نوشتن می توان مسیری جدید گشود اما ننوشتن جزء قرار گرفتن در سردرگمی چندین راه متنافر نبود
چیزی که مسئله را مشکل تر می کرد این بود که وجود آن دیگران نه بر قوه تفکر خود که بر نیروی قهریه شان استوار است و عکس العملی که نشان می دهند نه بر اساس باقری که بر پایه تنگ نظریشان است
کم کم دارم یاد می گیرم که زمان نوشتن به فکر آن "دیگران" نباشم
توضیح: این نوشته مربوط به اوایل آذر است که به دلیل مسافرت کاری امکان نشر آن را نداشتم