۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

مقبره مأذون قشقایی

مدت دیر اولموشام مست هوی عشق   
دیوانه یــــــه همخوی اولور خوی عشق
یوز ایـل اؤلموش اولسام گلر بوی عشق
مأذون دئر ایــــــــله سنگ قبرستانیمی


یکی از روزهای آغازین خرداد در یکی از خیابان‌های پایین محله شیراز تردد می کردم که یکباره نام خیابان مرا به خود جلب کرد "خیابان مأذون قشقایی" . با یک جستجوی اینترنتی فهمیدم که مأذون، این نام غریب پرآوازه ترین شاعر قشقایی است که اشعار زیادی به زبانهای ترکی و فارسی سروده است و در حدود یکصد و بیست سال پیش درگذشته است. همچنین فهمیدم که آرامگاه منسوب به وی در شیراز و در امامزاده ای به نام شازده منصور قرار دارد. تصمیم گرفتم تا در اولین فرصت به مقبره این شاعر بروم.
با جستجوی فراوان نشانی از امامزاده شازده منصور یافتم. دروازه سعدی، خیابان راهنمایی، خیابان کشاورز یا تیموری، کوچه شانزدهم. در یکی از بعد از ظهرهای گرم اوایل خرداد، حدود ساعت پنج در جستجوی آدرس فوق به سمت خیابان تیموری روانه شدم. کوچه شماره شانزده را به سادگی پیدا کردم و وارد آن شدم. کوچه شانزدهم بسیار پر پیچ و خم، تنگ و باریک و با انشعابات بسیار بود. هر چقدر می رفتم نه اثری از امامزاده می یافتم و نه به انتهای کوچه می رسیدم. یک لحظه احساس کردم این همان محله ای است که صادق هدایت در داش آکل بعنوان محله قهرمان داستانش از آن یاد کرده است...
کلاً عادت به پرسیدن نشانی ندارم و اگر مجبور نباشم تن به آن نمی دهم. ام جستجوی طولانی مدت من در این کوچه پس کوچه ها مرا بر آن داشت تا از اولین شخصی که با آن مواجه می شوم نشانی امامزاده را بگیرم. به چند جوان طلبه رسیدم و محل شاه منصور را از آنان جویا شدم. نام شازده منصور برای آنان نا آشنا بود و نام مأذون قشقایی نا آشناتر. اما آدرس یک امامزاده مخروبه را که در کنار حوزه علمیه کوچکی قرار دارد به من دادند. پس از چند دقیقه به محل حوزه رسیدم و چند بار اطراف آن را دور زدم اما باز هم اثری از بقعه و امامزاده نبود. وارد حوزه شدم و از مرد بلندریشی که در حال قدم زدن بود پرسیدم. او در سفید بسته ای را نشان داد و گفت که حدود ساعت هشت عصر در آن را باز می کنند.
ساعت هشت دوباره به محل بازگشتم در سفید محوطه باز بود اما جز ویرانه ای از آن نمی شد مشاهده کرد. پس از ورود، سنگ قبر بزرگی در میان خرابه پیدا بود. حدود ده نفر معتاد در قسمت گود خرابه دور هم جمع شده بودند. به گفته خودشان آن خرابه محل تشکیل جلسات ویژه ترک اعتیاد به اسم NA بود. یکی از آنها که مشخص بود آدم با سوادی است در مورد محل دفن شازده منصور و مأذون قشقایی اطلاعاتی داد. هیچ اثری از قبر شازده نبود و همان سنگ قبری که به چشم می زد متعلق به مأذون بود. مرد معتاد می‌گفت شازده فرزند شاه شجاع است و سپس مطلع غزل حافظ در مورد شاه شجاع را برایم خواند
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع     که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
آن طور که می گفت قبر نیمه کاره مأذون هم حدود سال هشتاد بنا شده و پس از آن نیمه کاره رها گشته است. در ضلع غربی قبر مأذون محوطه خاک برداری شده نسبتا بزرگی قرار دارد که طبق گفته اهالی محل چندین سال پیش قرار بوده تا بنایی فرهنگی در آن تأسیس شود. ضلع شرقی هم حوزه علمیه کوچکی به نام شازده منصور قرار دارد. همه این محوطه ها در اختیار سازمان اوقاف است.  ضلع جنوبی به خانه های قدیمی محله و ضلع شمالی هم به همان کوچه شانزدهم محدود می شود.
سنگ قبر مأذون عاری از هر نوشته ای بود و آجرچینی های اطراف قبر نیمه کاره رها شده بود. هیچ اثری که بتوان حدس زد این قبر متعلق به معروفترین شاعر ایل قشقایی است وجود نداشت. شاید غربت این قبر نشان غربت و مهجوریت ایل قشقایی است.
سنگ قبر بدون نوشته مأذون


محوطه مخروبه آرامگاه مأذون و شازده منصور

۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

ترکان قشقایی

یکی از مهمترین ایرادهای من در زندگی شش ماهه در شیراز، عدم برقراری ارتباط نزدیک با ترکان این منطقه بالاخص ترکان شیرازی می باشد. قبل از سفر به این منطقه، هیچگاه تصور نمی کردم که این جمعیت عظیم ترک زبان در این محدوده از ایران سکونت داشته باشند. در سفرهای متعددی که در چند ماه اخیر به شهرهای مختلف استان فارس داشتم، آباده، سورمق، مرودشت، پاسارگاد، زرقان، فیروزآباد، خود شیراز و حتی جهرم با ترک زبانان بسیاری مواجه شدم که بسیار برای من شگفت آور بود. اگرچه بسیاری از آنها چندان تمایلی به گفتگو با زبان ترکی را نداشتند. برخی دیگر هم با اینکه پدر و مادر ترک داشتند اما زبان مادری خود را یاد نگرفته بودند.
در یکی از روزهای کاری که به یکی از مراکز برق شهر زرقان رفته بودم، پس از ورود به آن مرکز با منظره جالبی روبرو شدم. روی میز مسئول آن مرکز چندین کتاب از آثار محمدزاده صدیق (دوزگون) قرار داشت و مرد میانسالی مشغول مطالعه یکی از آنها بود. وقتی متوجه شد که من هم ترک آذربایجانی هستم شروع به صحبت به زبان ترکی کرد. گفتگوی بسیار مسرت بخشی بود. دفتر خاطراتش را هم که به زبان مادری اش نوشته بود نشانم داد و بخشی از آن را با هم مطالعه کردیم. در مورد ایلات خمسه و محل سکونت آنها و همچنین ایل قشقایی اطلاعات زیادی از وی گرفتم...
البته تا کنون بخت دیدار مجدد با افرادی که دارای چنین اطلاعات و سوادی از ایل خود باشند نداشته ام. امیدوارم بتوانم در روزهای آتی با کمک دوستان از نزدیک با نحوه زندگی و فرهنگ ترکان این قسمت از ایران آشنا شوم.